پارسال همین وقتها بود که آخرین امتحان ترم را ندادم و رفتم کربلا

و امروز هم رفتم بدرقهء دوستی که پارسال به بدرقهء خودم اومده بود

انگار همه چیز تکرار میشه فردا هم باید برم آخرین امتحان ترم رو بدم که اصلا رقبتی نه برای درس خوندن دارم ونه امتحان دادن

انگار بادوستم سوار اتوبوس شدم و رفتم . . .

پارسال اون را با چشمهای خیس توی ترمینال گذاشتم و امسال همین صحنه عینا تکرار شد !

واقعا آرزو داشتم اون چشمای خیس ضریح مولای عشق را ببینه !چشمایی که تموم سفر بامن بود کاش اونم منو جا نذاره ؟!!

امشب دلم خیلی گرفته ... .

دلم هوایی شده . . .

شاید هم تازه فهمیدم جای دلم خالیه!!

یادم اومد دلم بین الحرمین جا موند . . . آرزو کردم فرش زیر پای زائراشون باشه. ..

کاش میشد درد را در قالب کلمه گفت . .

حیف که ظرف کلمات خیلی کوچکتر از این حرفهاست

انگار هر کلمه حقیقت را به اسارت خودش در میاره ...